به بهانه بزرگداشت مردی که شعارش امید بود...

به بهانه بزرگداشت مردی که شعارش امید بود...

علی اصغر رضایی رفت...حالا کم کم غلیان احساسات اولیه فروکش کرده و من فرصتی پیدا کرده ام که به بهانه این پسر خوش قلب و صادق و صاف لر چند سطری به تقلید از خودش بنویسم:(در این متن از عبارت علی اصغر به جای دکتر رضایی استفاده میکنم؛چون بسیاری شاید دارای این عنوان علمی باشند اما مهم میزان پایبندی به جایگاه است.خودش هم از القاب فراری بود.)

1-  " از مرگ نمی ترسم. مرگ پایان نادانی و گام نهادن در سرزمین ڪشف رازهاست. قویا معتقدم ڪه انسان پس از مرگ جواب همه ی سوالهایش را می گیرد"این از آخرین یادداشتهای اوست. اما حقیقت آن است که مرگ برای من ترسناک است.چرا از مرگ میترسیم: دلیلش شاید آن است که تجربه ای است که یکبار بیشتر اتفاق نمی افتد  و بنابراین به استقبال یک سرزمین ناشناخته میرویم.سرزمینی که ما را از هر آنچه داشته ایم و بدان خو کرده ایم جدا میکند.به دنبالش البته ترس از فراموش شدن در خاطره ها و ذهنها ...ولی حقیقت است آن است که علی اصغر نوشته.مرگ پایان همه این نادانی ها و رسیدن به جوابها و دانش است.

علی اصغر عاشق رسیدن به مجهولات و جواب به سوالاتش بود. همیشه پیش همه شاگردی برای کسب معرفت میکرد. نه حالا....سالهای 78 و آن زمان که رسانه دانشگاه با هم همکاری داشتیم این روحیه پرسشگری در او بود و حالا هم که در قامت یک استاد بود عاشق دانستن بود؛دویدن در پی آواز حقیقت. این روحیه عنصری است که نه تنها به هستی که حتی به سخت ترین تجربه بشری یعنی مرگ هم لذت میدهد.او دنیایی از سوالات بود و مرگ برایش رسیدن به جواب.آرامش او در هم آغوشی با حقیقت و فرار از نادانسته ها بود.چرا نباید دوستدار مرگ باشد؟مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی...

2-  .اما نگرانی اش چه بود**:"تنها نگرانی ام از مردن، دخترڪانم هستند ڪه بیش از اندازه "بابایی" هستند."**با این حال علی اصغر باز هم نگران است,نه از نوع خودخواهانه بلکه از سمت و سوی دیگر خواهانه.او مملو از این حس دگرخواهی و خدمت بود. عاشق کمک کردن به دیگران بود.در این میان دانشجویانش حرف اول را میزدند. او تنها دغدغه دخترکان خود را نداشت. همه بچه ها را فرزند خود میدانست چنانکه خود را پدر همه بچه ها. میگفت یک پدر چند بچه دارد و من صدها. باید حواسم به همه باشد. گاه سرزده به اتاقم میامد و ساعتها در خصوص مشکلات و یاس و ناامیدی بچه ها میگفت. از دخترکان و پسرانی که زمین و زمان برای ناامیدشدنشان دست به دست هم داده و من استاد یکه و تنها باید به جنگ همه اینها بروم.لذت علی اصغر در رنج بردن برای کاستن رنج دیگران بود. معنای فداکاری رو خوب بیان میکرد و بهتر از آن عمل میکرد.

3-  "بگذارید از معلمی مان لذت ببریم...."این  عبارتی است که همین اردیبهشت که او به عنوان استاد نمونه انتخاب شده بود در جمع شورای دانشگاه بیان نمود.دنیایی از حرف دارد برای ما.این بگذارید هم خطاب به اجتماع است هم جامعه علمی و هم مدیران.....حقیقت آن است که قوانین دست و پاگیر و ایجاد مسابقات کاذب در تبدیل معلم به دستگاه تولید مقاله در دو دهه اخیر لذت معلمی را از اساتید گرفته است. بین سرو کله زدن با دانشجو و حضور در خوابگاه و شرکت در برنامه و تفریح دانشجویان در راستای ایفای نقش معلمی با پژوهش و مقاله و ارتقا و تبدیل وضع جنگی نابرابر رخ داده که قربانی اولش دانشجو است. این از همه چیز محروم(دانشجو)؛ از امکانات اجتماعی؛از وعده های بی عمل؛ از  محرومیتهای اجتماعی؛از تبعیض و فقر ؛ حالا در دانشگاه هم تنها نقطه اتکای خود را از دست داده. خدا میداند در این دو دهه چه دیوار حائلی بین استاد و دانشجو کشیده شده...دغدغه یکی نوشتن و دیگری دوست داشتن و عشق .وقتی این رابطه عاطفی تضعیف شد؛طبیعی است که تنها یک رابطه نزول نمیکند؛اثرات آن بر ضعف علمی دانشجو و کم شدن دغدغه آنان ویران کننده است. روند نزولی علم آموزی در بین دانشجویان و بالا رفتن میزان نابسامانیهای روانی از جمله خشونت در فضای دانشگاه و تنزل جایگاه اخلاق در جامعه علمی از مهمترین پیامدهای از دست رفت رابطه بین دانشجو و استاد است.(به طور نمونه میزان خشونت بین هیات علمی و استاد در 3 سال گذشته بیست و سه درصد و بین کارکنان و دانشجویان سی درصد رشد داشته است!!!)به پیامدهای اجتماعی این امر ورودی نمیکنم.تقاضای علی اصغر نه ریشه در خود بلکه ریشه در ارتقای جامعه علمی دارد: بگذارید از معلمی مان لذت ببریم.

4-  اما علی اصغر نقشی فراتر از یک معلم داشت و این ریشه در عمق لذتی بود که از معلمی میبرد.آن داشت که امروز حسرت مثل من است: محبوبیت در عین اخلاقمداری و تعهد به مسئولیت آموزش.سخت است جمع بین اینها و او مرد آبدیده این میدان بود. این که میگویم اخلاق یعنی وقتی رفت همه متاثر شدند؛شخصا از او خاطره بدی نداشتم؛از او بدگویی ندیدم(ولی انتقاد زیاد)؛نقش بازی نمیکرد.وقتی من از ناهنچاریها و ناامیدیها میگفتم او همیشه امیدوار بود.محبوبیت البته برای او دغدغه نبود.او دنبال ایفای نقش اجتماعی خود به عنوان یک استاد دانشگاه بود. این بود که هم در دانشگاه و هم در خانواده و هم در ایل محور دانستنی ها بود.

حالا در این غروب که با مرور او در ذهن ؛اشک را بر روی گونه احساس میکنم او را غوطه ور در جایگاه صدق و راستی و نزد خدای بزرگ میبینم (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر).این حال شایسته غبطه خوردن است نه غصه خوردن.

علی اصغر رضایی یه عنوان یک معلم عاشق پیشه و متعهد اجتماعی در ذهن دانشگاهیان کاشان ماندگار شد. او الگویی برای همه بود؛برای من استاد بیشتر.شاید رفتن او تلنگری باشد برای مروری بر چگونگی ایفای نقشی که بدان متعهد شده ایم و به اجبار سازمان و اجتماع مشغول بازی در آن نقش نه ایفای تعهد...


لینک دانلود فایل

کلید واژه ها: امید دکتر علی اصغر رضایی